زمانی می رسد
که تو می شوی
و آن من گذشته را
آرام آرام
لب اولین دریاچه
به همان اولین قایق
می بخشی
و قدم قدم
روی گلهای میخک
راه می روی،
و می خندی
به نقابِ چهره های جدید.
آسمان که خانه ات شد
به صدفها گوش می کنی
و خیس می شوی
با هر سخن دریا.
آزاده می شوی
از هر جنگ ِروح با روح
و می پری
سرمست
از تمامی نیمکت های چوبی
که روزی
تو را
به یاد من می انداخت.
می رقصی با شاپرکها
و ازعشقِ قوی سفید
به قویِ خاکستری در خواب
عکس می گیری.
بالا می روی از
آسمان آبی یا خاکستری
و با سیاره ها می گردی
گِرد گالیله و کلیسا.
از کمان رنگین زمان
سٌر می خوری
و با بهار سبز می شوی
و می رویی بر تنِ نامیرای زمین.
2 Comments for “کوچ زمان”
Samaneh
says:هلی قشنگم ،متن هایت عالی هستند .چقدر وقتی می خوانی به دلم می نشینند.
Auteur
says:مرسی سمانه عزیزم