از آسمان خراشهای نیویورک
تا ساختمان فرو ریخته پلاسکو
در گوشم صدای مهیبی می پیچد
و نگاه صامت پرومته
بر من دوخته می شود.
به یاد دارد هنوز
آن کلاغ را که
هر صبح می آمد
و تکه ای از
جگر درمانده اش را
می ربود.
او که روزی
یکه و جسورانه
مشعل را
از برای صلح و آزادی
ربوده و بخشیده بود بر آدمیان،
امروز چه ناباورانه
تماشاگر جنگ شعله هاست!
آتش زبانه می کشد
در برابر دیدگانش
و همه چیز می سوزد
برج آزادی
ساختمان پلاسکو
من
تو …
Laisser un commentaire